"کتاب فاتح گمنام بدر" روایتی از زندگی شهید حسن درویش، فرماندهای اخلاقمدار و فداکار در دوران دفاع مقدس است. این کتاب با قلمی روان به زوایای مختلف زندگی او، از تعهد به بیتالمال و رابطه عاطفی با نیروها تا شوق او برای شهادت و نقشآفرینیاش در عملیات بدر میپردازد. این اثر، تصویری الهامبخش از ایمان، ایثار و اخلاص در راه خدا ارائه میدهد و مناسب علاقهمندان به مطالعه زندگینامه شهدا و تاریخ دفاع مقدس است.
محصولات مرتبط
یگانهای عراقی با این که زیر آتش توپ و خمپاره بچه های ما بودند ولی باز به سمت ما می آمدند. با ماشینهای ایفا وارد مسیر حرکت نیروهای ایرانی می شدند. یکی باید جلویشان را می گرفت.
کار فقط کار اسماعیل بود. دیده بان شجاع و معروف تیپ که با دو شلیک توپ هدف را به درک واصل می کرد. او با شلیک پی در پی خمپاره ۱۲۰ میلیمتری در نزدیکی ایفا که در حال نقل و انتقال نیرو بود آن را متلاشی کرد.
با همین گرا چندین گلوله به ماشینهای در حال حرکت عراقیها داد و منفجرشان نمود که بعثی ها فرار را بر قرار ترجیح دادند. حتی آتش خمپاره های ایران آنقدر شدید بود که آمبولانس های عراقی هم از منطقه دور شدند. اسماعیل فردی تاثیرگذار در عملیات ها بود.
بچه ها پشت خاکریزها پناه گرفتند.
در سرشماری متاسفانه آمار تلفات بیشتر بود. تعدادی به اسارت گرفته شده بودند و عده ای نیز به فیض شهادت نائل آمده بودند. رزمنده ها قادر به جابجایی شهدا در روز عملیات نشدند.
خط پدافندی توسط نیروهای تازه نفس ترمیم شد. بچه ها از معبر باز شده مجروحین را بعد از گذشت سه شب به عقب آوردند. دشمنان کوردل زیر اجساد مطهر شهدا نارنجک گذاشته و ضامن اش را کشیده بودند تا آن هایی را که برای بردن مجروحین آمده بودند به شهادت یا مجروح کنند. این نوع قصاوتها از دشمن بعثی بعید نبود. بیشتر پیکرها به دستشان تکه تکه شده بود و قابل شناسایی نبودند. نزدیک یک هفته گذشت و یگان ها منطقه را ترک کردند. سپاه در تدارک حمله ای دیگر بود.
شهید حسن درویش، سردار رشید و نماد ایثارگری در دفاع مقدس
شهید حسن درویش در سال ۱۳۴۱ در روستای جعفرآباد شوش، در خانوادهای کشاورز و مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی او با سختیهایی همراه بود؛ رژیم شاهنشاهی زمینهای کشاورزیشان را مصادره کرد و خانوادهاش ناچار به مهاجرت شدند. او تحصیلات ابتدایی را در شوش گذراند و پس از بازگشت به این شهر، با کارگری به خانوادهاش کمک میکرد. حسن در کنار این مسئولیتها، در جلسات قرآنی و فعالیتهای مذهبی حضور فعال داشت و از همان نوجوانی با انقلاب اسلامی همراه شد.
پس از پیروزی انقلاب، شهید درویش به عضویت سپاه پاسداران درآمد و با شروع جنگ تحمیلی، وارد میدان نبرد شد. او ابتدا در جبهه شوش به آموزش نیروهای بسیجی پرداخت و مسئولیت فرماندهی چند قبضه خمپارهانداز را بر عهده گرفت. بعدها با شایستگی و پشتکار، تیپهای مختلفی از جمله تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) را تشکیل داد.
شهید حسن درویش به اخلاق و معنویت اهمیت ویژهای میداد. او ارتباط صمیمانهای با نیروهای بسیجی داشت و همیشه خود را خادم آنها میدانست. عشق او به امام خمینی (ره) نیز در تمامی لحظات زندگیاش مشهود بود؛ حتی برای انتخاب نام فرزندش از امام درخواست راهنمایی کرد.
این سردار شجاع در عملیاتهای بزرگی مانند فتحالمبین، بیتالمقدس و والفجر مقدماتی شرکت داشت و در نهایت در ۲۱ اسفند ۱۳۶۳، در عملیات بدر، پس از انهدام پاسگاههای دشمن، به شهادت رسید.
شهید حسن درویش نمادی از اخلاص، شجاعت و عشق به ولایت بود و یادش همواره در دل ملت ایران زنده خواهد ماند.
شهید حسن درویش؛ الگویی از ایمان، اخلاص و شجاعت
شهید حسن درویش نه تنها در میدان نبرد بلکه در زندگی شخصی و اخلاقی خود نمونهای کمنظیر از ایمان و فداکاری بود. او ویژگیهایی داشت که نامش را برای همیشه در تاریخ دفاع مقدس جاودان کرده است:
1. دل شکسته و اشکهای عارفانه
حسن انسانی بسیار احساسی و دلنازک بود. وقتی بسیجیها را به خط مقدم میفرستاد، اشک از چشمانش جاری میشد. نام امام حسین (ع) برای او دریایی از معنویت و گریه بود. حتی زمانی که به دیدار امام خمینی (ره) در جماران رفت، تمام مدت با اشکهایش نشان داد که عشق و ایمانش چقدر عمیق است.
2. ارتباط برادرانه با نیروها
شهید درویش فرماندهای نبود که از بالا به نیروهایش نگاه کند؛ او رابطهای صمیمانه و برادرانه با آنها داشت. همیشه تلاش میکرد نیروهایش احساس آرامش و اطمینان کنند و حتی در لحظات سخت، شانهای برای تکیه دادن باشند.
3. ایثار و از خودگذشتگی واقعی
حسن همیشه خود را مسئول حفظ جان آنها میدانستو برای حفاظت از سلامت نیروها بسیار مایه می گذاشت. روحیه ایثارگری او زبانزد همه همرزمانش بود.
4. مسئولیتپذیری در خانواده
پیش از شروع جنگ، او به مادرش گفته بود که به دلیل شرایط مالی خانواده ترک تحصیل میکند تا به برادرش در تأمین مخارج کمک کند. این نشان از مسئولیتپذیری بالای او حتی در سنین جوانی داشت.
5. پایبندی به بیتالمال
حسن احترام زیادی برای اموال عمومی قائل بود. زمانی که پدرش از او خواست با خودروی سپاه گوسفندی برای مراسم بیاورد، او با قاطعیت این درخواست را رد کرد و گفت: "این ماشین بیتالمال است و نباید برای کار شخصی از آن استفاده کنم."
6. فروتنی در پذیرش مسئولیتها
روزی نامهای از سوی مقام معظم رهبری، آیتالله خامنهای، به حسن رسید که او را به فرماندهی لشکر منصوب میکرد. اما او با فروتنی این موضوع را مخفی کرد و به هیچ عنوان از این مسئولیت برای خودنمایی استفاده نکرد.
7. شهادت، آرزوی دیرینهاش
حسن درویش، پس از همه مجاهدتها و سختیها، در عملیات بدر به آرزوی دیرینه خود، یعنی شهادت، دست یافت و نامش بهعنوان قهرمانی جاودان در تاریخ ثبت شد.
شهید حسن درویش الگویی کامل از ایمان، مسئولیتپذیری، اخلاص و فداکاری است. یاد او همواره در دل مردم ایران زنده خواهد ماند و داستان زندگیاش الهامبخش نسلهای آینده خواهد بود.
در دزفول ملا نامدار به فکر درس و مشق بچه هایش بود. روبروی مغازه محمد علی درست کنار پل قدیم در مدرسه رودکی آن ها را ثبت نام کرد.
حسن در روستا تا کلاس دوم درس خوانده بود. زیبا هم به کلاس اول رفت. خواهر و برادر هر روز با هم به دبستان می رفتند و می آمدند. مادر وقتی خوراکی در کیفشان می گذاشت حسن مواظب بود که زیبا آن را بخورد و گرسنه نماند. زنگ تفریح حسن فورا پیش خواهرش می آمد و مراقبش بود که کسی اذیتش نکند. دائم به او می گفت.
- آبجی پول لازم داشتی بگو ها !
زیبا هم خودش را لوس می کرد و گونه حسن را می بوسید.
- نه داداشی ممنون
شده بودند مثل سیبی که از وسط قاچ کرده باشند. زیبا وقتی می دید حسن هوایش را دارد کیف می کرد.
سال بعد حسن مدرسه اش جدا شد. چهارم و پنجم را هم در مدرسه ضیایی خواند.
یک روز که بطور اتفاقی به کارگاه برادرش رفته بود متوجه شد برادرش با شاگردش درگیر شده است. وقتی رفتار ناشایست کارگر را دید عصبانی شد. می دانست که برادرش در حق کارگر چه خوبیهایی انجام داده است. اما او قدر ندانسته و شروع به فحاشی کرده بود. در آن لحظه تصمیم گرفت درس را رها کند و به کمک برادرش بیاید.
کلاس اول راهنمایی بود. ولی دیگر به مدرسه نرفت. هم به خاطر آن که کلاسها مختلط بود و هم این که مشکل مالی داشتند و باید کار می کرد و کمک خرج خانوادهاش می شد. برادرهایش کارگاه تراشکاری داشتند. حسن پشت ماشین های تعمیری مردم می نشست و تا از راه افتادنشان مطمئن نمی شد پایین نمی آمد.
می گفت باید کار مردم را خوب انجام داد تا نان حلال بشود.
روزها سر کار می رفت و شبها که به خانه بر می گشت با زیبا توی حیاط گل کوچک بازی می کردند. وقتی زیبا گل می زد حسن سری می خاراند و او را تشویق می کرد.
- باریکلا عجب شوتی!
زیبا هم بادی به غبغب می انداخت و می گفت.
- پس چی فکر کردی؛ فکر کردی چون دخترم نمی تونم!
سر و صدایشان که بالاتر می رفت صدای نامدار در می آمد.
- چه خبرتونه بابا میزارین این اخباررو گوش بدم ببینم دنیا چه خبره یا نه !
به همدیگر نگاه می کردند و بلند می خندیدند.
حسن میانه خوشی با تلویزیون نداشت. قبل از خبر خواننده ها می خواندند و توی فیلمها زن ها بدون حجاب بودند.
حسن از همان دوران نوجوانی طرفدار حق بود و اجازه نمی داد کسی به کسی ظلم کند. وقتی در نانوایی مردی خواست نوبت او را بگیرد حسن اعتراض کرد. با این که از دست مرد کتک خورد و با سر و صورتی خونین به خانه آمد اما در برابر همه از حق اش دفاع کرد و صاحب نانوایی در مقابل خانواده اش از طرف آن مرد عذر خواهی کرد.
دیدگاه خود را بنویسید