خیلیها نوجوانان دهه هشتادی را به جنب و جوش، تکاپو،جسارت و هیجان میشناسند اما علی پسری بود که صفتهای زیبا و خاصی را به همه نشان داد، مثل از خودگذشتگی، احترام و ارزش قائل شدن برای دیگران و عشق به همه مردم سرزمینمان...علی لندی نوجوانی بود که مثل پروانهای آزاد به قلب آتش دوید تا هموطنش را نجات بدهد...اگر شما هم دوست دارید ماجرا را مو به مو بدانید و این شهید نوجوان را بیشتر بشناسید، کتاب کوچک و جذاب علی لندی با قلم محدثه سادات طباطبایی را در دست بگیرید.
محصولات مرتبط
علی لندی نوجوانی است که در تاریخ 13 اسفند سال 1385 در شهر ایذه خوزستان چشم به جهان گشود. جهانی که می دانست روزی خواهد رسید که علیِ، نشانه ای از شجاعت و از خودگذشتگی خواهد بود.
علی که دانش آموز پایه نهم بود در تاریخ 18 شهریور 1400 در پی آتش سوزی در یک منزل، صدای فریاد و طلب کمک از دو زن را شنید و علی که در خانه ای مجاور آنجا مهمان بود برای نجات آن دو زن و مهار آتش سوزی اقدام کرد.
این قهرمان کوچک ایرانی پس از این حادثه با 91 درصد سوختگی به بیمارستان منتقل شد اما تنها بعد از گذشت دو هفته از حادثه، به شهادت رسید.
شجاعت و اقدام عجیب علی لندی به گونه ای بود که پس از این حادثه در سرتاسر دنیا به آن پرداختند و علی تبدیل شد به پهلوان ملی و قهرمان کوچک ایرانی و نام این نوجوان عزیز که دلاورانه و پروانه وار به دل آتش زد تا جان دو انسان را نجات دهد در شمار قهرمانان ملی این مرز و بوم و در امتداد حسین فهمیده ها ثبت شد.
همچنین رهبر معظم انقلاب با دست نوشته ای به خانواده علی لندی تسلیت گفت و این نوجوان را شهید نامید تا یاد و خاطره او تا ابد در ذهن تمامی مردم ایران ماندگار شود.
گزیده ای از کتاب علی لندی:
علی عاشق اردوهای جهادی بود. توی این اردوها می توانست برای مردمی که در مناطق محروم زندگی می کنند با کمک بزرگ تر ها خانه، حمام و مدرسه بسازد، ولی چون سنش کم بود نمی توانست توی این اردوها شرکت کند.
وقتی عمو گفت قرار است با کمک بقیه مرد های خانواده برای روستای پدری شان سیل بند و پل بسازند، علی خیلی خوشحال شد. روستایشان «بلوطک لندی» مشکلات زیادی داشت. بزرگ ترین مشکل روستا نداشتن آب لوله کشی بود.
بالای کوه چشمه ای بود که مردم با سطل و دبه از آنجا آب می آوردند. لندی ها دست به دست هم دادند و از چشمه به همه جای روستا لوله کشیدند. سیل بند ساختند؛ پل زدند و جاده ها را پهن تر کردند. علی هم با اشتیاق هر کاری از دستش بر می آمد می کرد.
با فرغون سیمان و خاک می برد؛ لوله ها را جا به جا می کرد، مصالح را می برد کنار چشمه و...
بالاخره آب رسید داخل روستا. وقتی برای اولین بار توی خانه های روستا شیر آب را باز کردند همه با شادی صلوات فرستادند. علی همانطور که به صدای دلنشین آب گوش سپرده بود، با خودش فکر می کرد: کاش کربلا هم بودیم و می توانستیم به خانواده امام حسین آب برسانیم.
دیدگاه خود را بنویسید