کتاب "افراشته در دریا" اثر بهزاد شیخی، سفری هیجانانگیز به دنیای ناشناختههاست. با روایت جذاب و قلمی روان، شما را به عمق اسرار و ماجراهای دریا میبرد. این کتاب انتخابی ایدهآل برای دوستداران ادبیات ماجراجویی و مخاطبانی است که به دنبال تجربهای متفاوت و بینظیر هستند. همین حالا از این تجربه لذت ببرید!
محصولات مرتبط
امواج بلند هروله كنان روی بستر آب می سریدند، بر ماسه های ساحل پخش می شدند و به دریا باز می گشتند.
دوباره نیرو می گرفتند و به سوی ساحل هجوم می آوردند. دریا هراس انگیز می خروشید، انگار می خواست خارک، این پاره خاك دور افتاده از ساحل را به یك باره ببلعد. در پهنه ی ساحل جانورانی ریز می خزیدند تا نقطه ثابتی برای ماندن بیابند؛ اما با موج بعدی ناپدید می شدند و گروه دیگری با همان شكل، جای آنها را می گرفت.
خورشید آرام از آن سوی دریا بالا می آمد. در آن صبح دم جز خانم معلم دبستان جزیره، هیچ كس نمی توانست شاهد این منظره باشد. تا باز شدن مدارس تنها دو روز باقی مانده بود و امروز یكی از آخرین سپیده دمان تابستان بوده شوهر خود را با صبحانه ی مفصلی راهی كارش در مخابرات شركت نفت كرد. آرام و بیصدا مانتوی سفید رنگش را پوشید، مقنعه ی قهوه ای اش را سر كرد، چادرش را آهسته از جارختی جلو در برداشت و كفش های گالش مانند خود را به پا كرد.
به اتاق بچه ها نگاهی كرد: غرق خواب بودند و صدای نفس كشیدن دختر و پسرش آرام و منظم شنیده می شد.
با احساسی از رضایت در را گشود. خروش امواج او را به خود خواند.
سبكبال همراه با نسیم صبحگاهی و با ترنم یكنواخت امواج گام برداشت و خود را به دریا رساند. انگار كسی در گوش او نجوا كرده بود. یك گام دیگر، دریا در انتظارش بود.
اگر رهگذری او را می دید گمان می کرد آن گونه كه به سوی دریا می رود، قصد بازگشت ندارد.
در آن ساعت از روز هیچ كس، اما در ساحل جزیره نبود كه چنین خیالی بكند.
زنان و بچه ها در خانه و مردان در گوشه و كنار جزیره در ادارات یا كارخانجات شركت نفت مشغول به كار بودند.
خانم معلم به گالش های خود نگاهی رد.
از جانوران ریزی كه روی آنها می لولید، فهمید زیادی به دریا نزدیك شده است.
چند قدمی خود را عقب كشید، سوت نفت كشی از دور به گوشش خورد.
به سمت صدا خیره شد. در دوردست تصویر تار و مبهم كوه عظیمی را دید كه از دریا سر برآورده بود. با خود گفت: «باید در انتظار بارگیری باشد. تصور كرده م حالا كاپیتان با بی سیم كشتی مشغول صحبت با همسرش است».
خنده اش گرفت. قدرت تخیلش همیشه تصاویر زمانهای مختلف را پیش چشمش نمایان می كرد.
این روحیه به او طبع لطیف شاعرانه ای داده بود. می توانست ساعت ها امواج كف آلوده دریا را بنگرد. به موسیقی آب و آواز پرندگان گوش كند. ساعت ها بدون آنكه احساس خستگی كند به درخت لیل خیره بماند و لذت ببرد....
دیدگاه خود را بنویسید