کتاب مصور حاضر، مجموعه خاطرات نگارنده است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده است. این کتاب، کوزه آبی است از چشمهساران کردستان، که ظرف سه سال تفکر و تأمل و پیگیری، چهل ساعت گفتوگو و مصاحبه با اشخاص مختلف و روزها و ساعتها مصاحبه تکمیلی و پراکنده با رزمندگان و خانوادههای معظم شهدای نام برده شده در کتاب و انجام سفرهای تحقیقاتی و میدانی در منطقه سردشت، به رشته تحریر درآمده است. در این اثر با سرنوشت غمناک و حزنآلود او همراه شوید تا به عمق فجایع ضد انقلاب دموکرات و کومله پی ببرید.
محصولات مرتبط
راوی این کتاب یکی از خاصترین رزمندگان نیروهای دفاع مقدس، امیر سعیدزاده است؛ زیرا در هیچ سازمانی عضویت ندارد. نیرویی آزاد محسوب میشود، با این حال در مأموریتهای اطلاعاتی و عملیاتی حضور پیدا میکند و همچنین به مأموریتهای خارج از کشور برای شناسایی نیز میرود. بعد از آن وارد سپاه میشود.
سعیدزاده قبل از انقلاب، توسط ساواک، مورد مواخذه قرار گرفته و فرار میکند. اسیر کومله میشود و از آنجا نیز میگریزد. 4 سال بعد از جنگ، او به وسیلۀ حزب دموکرات کردستان عراق به اسارت در میآید. این دوران از روزهای آغازین انقلاب تا سال 74، یعنی یک دوره 15 ساله به درازا میکشد.
راوی در این اثر با یک سبک جدید، خاطرات چند روایی را طراحی کرده است. او وارد یک تنش و ناآرامی میشود. در یک فصل واکنش خانوادهاش نسبت به این موضوع نشان داده میشود و از زبان همسرش همان خاطرات کامل میگردد، حوادثی که پیرامون خانواده روی میدهد یعنی راوی اصلی خود اطلاع ندارد، اما خانواده کاملاً به تمامی جنبهها تسلط دارند. در یک بخش همسر او وارد روایت میشود و نقاط ابهامآمیز را کامل میکند.
مجدداً در فصلی دیگر راوی اصلی به بیان ماجرا میپردازد و همسر راوی وارد قصه میشود و ادامۀ خاطرات را شرح میدهد. راوی دوم رویدادهای جانبی که برای خانواده اتفاق میافتد همچون شهادت دیگر برادران، اسارت پدر، بمبارانهایی که در شهر رخ میدهد را بازگو میکند. به عبارتی وظیفۀ راوی دوم تکمیل روایتهای اصلی است.
کریسکان نام محدودهای در کوه سنجاق در کردستان عراق است که پایگاه اصلی حزب دموکرات ایران به شمار میرفت. امیر سعیدزاده بالغ بر شش سال در زندانهای گروه کومله و دموکرات مورد شکنجه قرار گرفت. او تقریباً تنها نجاتیافته از زندان هولناک کریسکان است و دیگر همبندیهای وی همگی بدون محاکمه اعدام شدهاند. به این دلیل که اغلب رخدادها در آن منطقه روی داده، این نام برای این کتاب انتخاب شده است.
در بخشی از کتاب عصرهای کریسکان میخوانیم:
با پررویی وارد خانه شد. کلت سعید را گذاشته بودم لای متکای بچه. همین که وارد خانه شد متکا را از پنجره اتاق انداختم توی حیاط پدرشوهرم و او متوجه نشد. تمام اثاثیه منزل را بهم ریخت و آلبوم عکس شوهرم را ورق زد. عکس سعید و بچههای سپاه را درآورد و خواست با خودش ببرد که جلویش را گرفتم و نگذاشتم. گفتم: «اگه تو نظامی هستی چطور بدون مجوز وارد منزل من شدی؟ لعنت به اون دولت و نظامی که مأمورانش بدون مجوز وارد خونه مردم بشن. الان زنگ میزنم سپاه تا ببینم با چه مجوزی وارد خونه یه زن نامحرم شدی.»
کلی به نظام و سپاه و ارتش و مملکت بد و بیراه گفتم. باورش شد طرفدار نظام نیستم. خندهاش گرفت و گفت: «بابا شما که از خودمانین. ضد انقلابین!»
در این موقع سفره پهن بود و مختصر نان و ماستی داشتیم. سقف خانه چکه میکرد و سطل و کاسه و بشقاب روی فرشها چیده بودم تا آبها جمع شود. شُرشُر روی فرشها آب میچکید. همین که اوضاع آشفته ما را دید، خندید و گفت: «بابا شما اگه طرفدار دولت بودین که این وضعتان نبود.»
پشیمان شد و رفت. از طرف حزب دموکرات آمده بود وضع ما را بررسی کند و ببیند چه امکاناتی داریم و آیا عکس مسئولین نظام را به دیوار خانهمان نصب کردهایم یا اسلحه و وسایل دولتی در خانهمان پیدا میشود، وابسته به نظام هستیم یا نه. چون سعید در طول اسارت زیر بار نرفته بود که طرفدار نظام جمهوری اسلامی بوده و با سپاه همکاری داشته است، دائم جاسوسان دور و برمان میپلکیدند. چند بار کمیته امداد خواسته بود خانهمان را تعمیر کند ولی نگذاشته بودم. چون میترسیدم گزارش تعمیرات به دموکرات برسد و برای سعید گران تمام شود.
بعد از رفتن الیاسی به سپاه زنگ زدم و گفتم: «شما مأمور فرستادین خونۀ ما.»
گفتند: «شما که خودت یک پا چریکی. مگه نمیدونی ما هیچ وقت مأمور تکنفره به خونه کسی نمیفرستیم، باید همان موقع جلوش رو میگرفتی و نمیذاشتی بره.»
گفتم: «میتونستم جلوش رو بگیرم و به غلط کردن بندازمش. چون اسلحه داشتم ولی ترسیدم برای سعید گران تموم بشه.»
دیدگاه خود را بنویسید