کتاب حاضر، از سری کتابهای، «از چشمها» و حاوی خاطرات خانواده و اطرافیان «شهید علی شرفخانلو» است. این خاطرات، در قالب داستانهای کوتاه و از کسانی است که از چشم خود به توصیف شهید پرداختهاند. «از چشم مادر»، «از چشم برادر»، «از چشم قهرمان حسیننژاد»، «از چشم علی یوسفی»، «از چشم حسن پیری»، و «از چشم جعفر فیروزی». در داستان «از چشم مادر» میخوانیم: مادر علی، در این داستان تعریف میکند که شوهرش فرشباف بوده و آرزو داشته وقتی بچّههایش بزرگ میشوند، وردست او باشند. علی که فرزند ارشد خانواده بود علاوه بر درس و خواندن قرآن، به پدرش در فرشبافی کمک میکرد. علی شاگرد اوّل کلاس بود و شبها در جلسههای «آقای ناصحی» شرکت میکرد و با دوستانش به فعالیتهای انقلابی دست میزد. قبل از پیروزی انقلاب، یک هفته بود که علی خانه نیامده بود، بعد از پیروزی، دوباره به شغل معلّمی و کمک به کشاورزان روستاهای اطراف پرداخت. علی، با دختری به نام «فاطمه»، دختر یکی از مردان مؤمن و سرشناس ازدواج کرد و حاصل این ازدواج پسری شد که وقتی سی چهل روز بیشتر نداشت، پدرش به شهادت رسید.
دیدگاه خود را بنویسید