این کتاب حکایت مردی است از دیار رئیسعلی دلواری، مردی به زلالی دریا و به صبوری و تنومندی نخلهای جنوب؛ او اولین نخل تناور بوشهر است که به پای بانوی دمشق افتاد. یک تکاور حرفهای که چهل روز مجروحیتش انتظاری شد برای پرواز.
محصولات مرتبط
نویسنده این کتاب پای صحبت دوستان و همرزمان و همروستاییان محمد احمدیجوان نشسته و دغدغههای فرهنگی جوانان روستا و تلاش و مجاهدتهای شهید احمدی جوان را در قالب کتابی داستانی و زیبا و به روایت اول شخص درآورده. روایت محمد تنها به اینجا ختم نمیشود.او جزو اولین جوانان اعزامی استان بوشهر به جبهه نبرد با تکفیریهاست.
گویش زیبای بوشهری و توصیفات زیبا از محل زندگی شهید از ویژگیهای خوب کتاب است که خانم عبدیزاده از آنها بهره گرفته است. شخصیتها کاملاً قابل تجسّم و فضا قابل تصور است.
در بخشهایی از متن میخوانیم:
«دست به سینه، یکی از پاهایم را به دیوار اتاق تکیه داده بودم. یعقوب و برادرهایم را میدیدم که از پشت شیشه با ناامیدی به من نگاه میکردند. به پهنای صورت اشک میریختند. کبوتر همسایه پر وبال خود را محکم به شیشه میکوبید. شیشه قرمز رنگ شده بود…»
دیدگاه خود را بنویسید