کتاب درجه اشتباهت چند است؟ اثر اعظم حمزه ای خسرقی

شهدای ورزشکاربسیجی شهید امیر رضایی مجد

از {{model.count}}
تعداد
نوع
ویژگی‌های محصول
  • انتشارات: فاتحان
  • نویسنده: اعظم حمزه ای خسرقی
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
فروشنده فروشنده: کارون آنلاین
آماده ارسال ناموجود
50,000
10%
45,000 تومان
  • {{value}}
کمی صبر کنید...

درجهٔ اشتباهت چند است؟ نوشته اعظم حمزه‌ای خسرقی از مجموعه کتاب‌های سرگذشت شهدای ورزشکار بسیجی، زندگی نامه و خاطراتی از شهید ورزشکار، مهدی رضایی‌مجد را روایت می‌کند.

محصولات مرتبط

اگر به ادبیات پایداری و دفاع مقدس و سرگذشت‌نامه‌های شهدای جنگ علاقه دارید، این کتاب را بخوانید.

مادرم دلتنگ من است و همین هم مرا اذیت می‌کند. کاش پدر و مادرها بدانند اگر زندگی کنند ما خوشحال‌تریم. وقتی نمی‌شود چیزی را تغییر داد بهتر است رهایش کنیم. این را پس از شهادت یاد گرفتم. حیف که نمی‌توانم آن را به کسی بیاموزم.

امروز روز ملاقات است، شاید من به خواسته‌ام برسم.

آقای میرزایی همراه یک خبرنگار آمده. مرد جوانی است که بیست‌وسه چهار سال بیشتر ندارد کنار تخت ایستاده. شاید رضا خبرش کرده. این‌طور که معلوم است حتی خانوادهٔ شهدا هم اهمیت دارند، اگر این‌طور باشد دم‌شان گرم.

فرهاد هم آمده که جمع‌مان جمع باشد. موضوعی که برای من مهم است، برای او هم اهمیت پیدا کرده است. به نظرم رفیق خوبی است. به شانه‌ام می‌زند که بدانم او هم هست. با هم دست می‌دهیم. می‌پرسد: «اون پسر جوونه کیه؟»

می‌گویم: «خبرنگاره.»

او هم تعجب کرده. با هم می‌رویم لبهٔ پنجره می‌نشینیم.

فرهاد می‌گوید: «تو بخش مردان داشتند دربارهٔ پرسپولیس حرف می‌زدند.  

انگار وضعش خوب نیست. مربی جدید آوردند.»

گفتم: «این‌ها تیم‌های ریشه‌دارند. نمی‌گذارند بیفتند.»

فرهاد گفت: «بیا برویم یک چرخی بزنیم. تو بخش مردان تو سایت‌های ورزشی هم می‌رن.»

من دعوتش کردم بماند.

ـ عجله نکن اینجا شاید از گفت‌وگوهای‌شان چیزی دستگیرم شد.

او هم دعوتم را قبول کرد و گفت که می‌ماند. بهش گفتم این آقای میرزایی دوستم بوده. می‌خواهم ببینم بعد از سی سال چی می‌گویند.

آدم‌های زیادی آمده‌اند ملاقات. شاید فکر کرده‌اند ممکن است بلایی سر مادرم بیاید. شاید هم به احترام رضا آمده‌اند. ساعت ملاقات است و جای سوزن‌انداختن نیست، اما ما حواس‌مان به تخت خودمان است. خبرنگار از میرزایی می‌پرسد: «هم‌رزم یا هم‌بازی بودید با هم؟»

‌ نه سن ما به هم‌رزم شدن نمی‌خورد. من متولد هزار و سیصد و سی و سه هستم. بچهٔ تهران، گذر مستوفی. محلهٔ پرجمعیتی است. ورزشکارهای خیلی زیادی تو این محل بودند. باستانی کارهایی مثل حاج مصطفی دادکان.»

فرهاد می‌پرسد: «باستانی‌کار چیه؟»

می‌گویم: «همون ورزش باستانی. میل و کباده و از این چیزها.»

یادش می‌افتد که توی تلویزیون دیده و هر دو به ادامهٔ حرف‌های میرزایی گوش می‌کنیم.

ـ من از ورزشی‌های فوتبال بودم که تیم محلی‌ای به‌نام پرستو داشتیم که خودم هم بازی می‌کردم و چون بزرگ‌تر از بچه‌ها بودم و بازیم هم بد نبود مربی تیم شدم. اون‌وقت‌ها تیم‌های محلی خیلی رواج داشتند.

انتشارات
فاتحان
نویسنده
اعظم حمزه ای خسرقی
قطع
رقعی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
124
شابک
9786007496800

دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...