کتاب پناهم باش نوشتهٔ راضیه ترکان و مهناز محمدیان و گروه متنوک است. نشر معارف این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی روایتهایی مستند از مواجهه با موضوع سقط جنین عمدی است.
محصولات مرتبط
سقط جنین یکی از مهمترین مسائل اخلاقی امروز در تمام دنیا است. اگر در یوتیوب یا اینستاگرام فعال باشید، احتمالاً تابهحال به اخبار و مصاحبههایی که دراینباره پخش میشود برخوردهاید. قانونگذاری و آزادیخواهی دو جبهه اصلی در دو سمت این دعوا است؛ از یک سو طرفداران حقوق بشر به مسئلۀ آزادی زنان و انتخاب برای فرزندآوری تکیه میکنند و از سمت دیگر، حرف اصلی مخالفان این ایده، پایبندی به قوانین کشوری و اصول مذهبی است. گرچه در ایران ازدواج سنتی همچنان پابرجا است و سقط جنین کمتر صورت میگیرد.
کتاب «پناهم باش» نوشته شده تا به ما نشان بدهد که در همین اجتماع امروز خودمان هم چه تعداد زیادی از افراد هستند که به دلایل مختلف، سالانه هزاران عمل سقط جنین را رقم میزنند. تمرکز این کتاب بر سقط جنین عمدی است که دستۀ اول آن به دلایل پزشکی صورت میگیرد. گرچه این اتفاق نیز تبصرهها و ندانستههای زیادی در خود دارد، اما این دستۀ دوم است که مهمترین دغدغههای این کتاب را رقم میزند؛ یعنی سقط جنین کیفری و بدون دلایل پزشکی. روایتهای این کتاب از قصهها و وقایع مختلفی است که در سطح جامعۀ ما وجود دارد و دیدن آنها تقریباً ناممکن است؛ به همین دلیل است که «راضیه ترکان و مهناز محمدیان» برای جلب رضایت مادران آسیبدیده و روایت قصههای تلخ آنان بسیار گشتهاند و از بین صدها مورد، موفق به انتشار 16 داستان شدهاند. در این داستانها لحظات فراموشنشدنی و تکاندهندهای وجود دارد که فقط از دل عاطفه و محبت یک مادر ممکن است بیرون بیاید و به همین دلیل، خواننده نیز باید خود را برای این لحظات آماده کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«از دست دلم به عقلم پناه میبردم که آن هم عاجزتر بود. به بهانه یک سالی که برای طبابت سنتی میرفتم قم تا بلکه برای درمانم کاری کنند، به محسن میگویم میخواهم بروم قم اما خودم و جهانگیر میدانیم که میخواهد بروم قم تا بچهها را سقط کنم. این طوری کسی جریان را نمیفهمد. دوست چند سالهای در قم دارم که همیشه خانه آنها میروم. همیشه پایم به قم نرسیده، میروم زیارت اما این بار رویم نمیشود. ترس از قتل و سقط بچهها مثل خوره به جانم افتاده است. میخواهم دیگران تأیید کنند. دفتر مرجع تقلیدم میروم. برای طلبه جوانی که توی دفتر آقا هست بیماریام را میگویم. احتمال ناقصالخلقه بودن بچهها را هم میگویم. نامه دکتر را نشان میدهم. هر کلمهای که میگویم با گریه است. آن طلبه هم حالش دگرگون میشود. دو روز بعد، برای گرفتن جواب و اجازۀ مرجع تقلید برای سقط، همان طلبه نامه را به من میدهد. اجازه سقط داشتم. فکر میکردم جواب را که بگیرم دلم آرام میشود، اما از سنگینی قلبم چیزی کم نشد.»
دیدگاه خود را بنویسید